بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 11
کل بازدید : 129675
کل یادداشتها ها : 61
گفتم : خدایا از همه دلگیرم
گفت : حتی از من؟
گفتم : خدایا دلم را ربودند !
گفت : پیش از من ؟
گفتم : خدایا نگران روزیم
گفت : آن با من
گفتم : خدایا خیلی تنهام
گفت : تنها تر از من ؟
گفتم : خدایا درون قلبم خالیست
گفت : پر کن از عشق من
گفتم : خدایا دست نیاز دارم
گفت : بگیر دست من
گفتم : خدایا خیلی دوری
گفت : تو یا من ؟
گفتم : خدایا چگونه آرام گیرم ؟
گفت : با ذکر و یاد من
گفتم : خدایا با این همه مشکل چه کنم ؟
گفت : توکل کن به من
گفتم : خدایا هیچکس کنارم نمانده
گفت : به جز من
گفتم : خدایا دوستت دارم .
گفت : بیش از من ؟
گفتم : خدایا چرا آنقدر می گویی من ؟
گفت : چون من از تو ام ، تو از من
روزی پدری در اتاق خود به شدت سرگرم کار و مشغول بررسی نامه ها ، تنظیم قرار ملاقات و ... بود ؛ به طوری که وقتی دخترش به او نزدیک شد متوجه او نشد .
دختر پس از اندکی سکوت گفت : بابا چکار میکنید ؟
پدر در جواب دخترش گفت : دارم قرار ملاقات هایم را در دفترم می نویسم .
باز مجددا دختر پس از چند لحظه سکوت گفت : بابا ! آیا اسم من هم در آن دفتر هست ؟!! ....